آرمینوس وامبری خاورشناس پرآوازه مجاری، سالها در شهر قسطنطنیه اقامت كرده و در تحقق آرزوی خود برای سفر به ایران و خاصه به تُركستان (لفظی پارسی است که هیچ‌گاه به یک منطقه واحد گفته نشده‌ است. ترکستان امروزه منطقه‌ای از آسیای میانه است که شامل ایالت خودمختار سین‌کیانگ چین، قرقیزستان، ازبکستان، قزاقستان، ترکمنستان و شمال افغانستان فعلی می‌شود) بدون تغییر مذهب، به آموختن شریعت اسلام و زبان فارسی و ترکی خاوری پرداخت. آن‌گاه به سوی ایران رهسپار شد و با سفر به خوی و تبریز و زنجان و قزوین، در لباس درویشی دروغین، و اقامت در این شهرها و توصیف دلچسب وقایع به تهران رسید، مدتی بعد با هیئت مبدل درویش بغدادی به قم، كاشان، اصفهان و شیراز رفت و پس از اقامت سه ماهه در این شهرها و بیان حوادث و وقایع آنجا به نحو مطلوب و شیرین به تهران بازگشت.

وامبری مبلغ سرسخت سیاست انگلیس در شرق و علیه روسیه بود. او توسط وزارت امور خارجه بریتانیا به عنوان جاسوس استخدام شد تا علیه تلاش‌های روسیه در افزایش نفوذ خود در آسیای مرکزی و به خطر انداختن مواضع بریتانیا در شبه قاره هند مبارزه نماید. سلطان ناصرالدین شاه قاجار با وی ملاقاتی در بوداپست داشته که مستقیماً از روی منبع اصلی (روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان ،به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی، فاطمه قاضیها، کتاب سوم ، صص۷ـ۸) آن را نقل می کنم:

روز ۲۰ مهر ۱۲۶۷ خورشیدی ـــ در سفر سوم فرنگستان.

خلاصه ناهار خوردیم و یک ساعت بعد از ظهر سوار شده رفتیم به آکادمی، اجزای آکادمی تمام حاضر بودند، يک مردی آنجا دیدم که قد کوتاه ریش بور زردی، چشم کوچک تنگ، روی سرخ چین دار، تنه گنده ای جلو ما ایستاد، تصور کردیم که این مرد حالا در حضور ما خطبه ای به زبان آلمانی یا اتریشی خواهد خواند، منتظر این بودیم که يک دفعه دیدیم در نهایت فصاحت و بلاغت به زبان صحیح ایرانی که هیچ ادیبی و خطیبی در ایران اینطور نمی تواند حرف بزند، بنا کرد به خواندن خطبه ایرانی غرایی و یک خطبه بسیار خوب مفصل ایرانی خواند.

با کمال تعجب پرسیدم این کیست؟ گفتند این وامبری معروف است. او را شناختم و تعارف کردم. حالا این وامبری رئیس این آکادمی است. وامبری در سی سال قبل از توی ترکمانها رفته بود برای سیاحت ترکستان و سمرقند و تمام ترکستان و بخارا آنجاها ابتدا اینکه فرنگی است خیلی اذیت و آزار کرده بودند، یواش یواش و امبری بنا کرده است به قرآن خواندن، شب و روز در چادر ترکمانان نماز خواندن و عبادت کردن و طوری وانمود کرده است که مسلمان است و منتهای مهربانی را هم به او کرده بودند و تمام ترکستان و سمرقند را سیاحت کرده است و از آنجا آمده بوده است به خراسان ....

از آنجا هم به تهران آمده است که او را دیده بودم و شناختم. کتابی هم نوشته است در سیاحت مسافرت خودش که اسمش " درویش دروغین" است و حالا رئیس این آکادمی است. يک آدم سبيل کلفت رنگ زردی هم دیدم که لباس مجاری پوشیده بود و فارسی حرف می زد، پرسیدم وامبری این کیست؟ گفت این مرد از اهل ،قنقرات خیوه (از شاخه‌های قوم مغول و از طایفه‌های ساکن آسیای میانه‌) ایست وقتی که در خیوه بودم این پیش من بود و با خودم آوردم اینجا. اسمش ملا اسحق است، زبان آلمانی را هم خوب یاد گرفته است، خودم هم با ملا اسحق حرف زدم فارسی حرف می زد، خیلی خوب، گفت مذهبم را تغییر نداده ام، گفتم خوب حال که مذهب خودت را تغییر نداده ایی در ماه رمضان روزه می گیری؟ گفت ،خیر گفتم نماز می خوانی گفت: ابدا، گفتم قرآن می خوانی؟ گفت خیر، اما مذهبم مسلمان است خلاصه وقتی که شناختیم این وامبری است از پله ها رفتیم بالا برای تماشای آکادمی عمارت بسیار عالی است اول داخل اطاق کتابخانه شدیم، اطاق بزرگی است دالانهای متعدد دارد که پشت قفسه ها کتاب چیده اند، بعضی کتابهای خطی و چاپی به خط ایرانی هم روی میز چیده بودند، از قبیل حافظ ،چاپی خط نستعلیق، تفسیر قرآن چایی، شاهنامه خطی و از این جور کتابها آنها را تماشا کردیم .....

لازم به ذکر است که اندیشه پان‌ترکیسم یعنی یکی کردن همه سرزمین‌هایی که ساکنان آن به یکی از زبان‌هایی که ریشه آن‌ها به زبان‌های آلتایی می‌رسد نخستین بار از سوی وامبری در دهه ۱۸۶۰ میلادی ساخته و مطرح گشت. احتمالا این ایده فقط برای جلوگیری از نفوذ روس‌ها در آن مناطق مطرح شده است. وامبری در سال ۱۸۹۰ میلادی با برام استوکر نویسنده ایرلندی آشنا گشته و او را با افسانه‌هایی درباره شاهزاده اهل رومانی ولاد سوم دراکولا آشنا کرد. این امر زمینه برای نوشتن کتاب داستان دراکولا به قلم برام استوکر گشت که در سال ۱۸۹۷ میلادی منتشر شد.

وامبری در ۱۵ سپتامبر ۱۹۱۳ میلادی در بوداپست درگذشت. نامِ تنها فرزندش را نیز رستم گذاشته بود. تمامی آثارش به زبانِ فارسی‌ موجود است. کتاب سیاحت درویشی دروغین را به همه‌ی دوستان و علاقمندان سفارش می‌‌کنم.