خانه چنین گفت
بیشتر
هر آدمی دو قلب دارد، قلبی كه از بودن آن باخبر است و قلبی كه از حضورش بیخبر. قلبی كه از آن باخبر است، همان قلبی است كه در سینه میتپد. همان كه گاهی میشكند گاهی میگیرد و گاهی میسوزد گاهی سنگ میشود و سخت و سیاه و گاهی هم از دست میرود...اما قلب دیگری هم هست؛ قلبی كه از بودنش بیخبریم. این قلب اما در سینه، جا نمیشود و به جای این كه بتپد، میوزد و میبارد و میگیرد و میتابد. این قلب نه میشكند و نه میسوزد و نه میگیرد. سیاه و سنگ هم نمیشود از دست هم نمیرود زلال است و جاری مثل رود و نسیم. بی بی کسرایی
یارب ز شراب عشق سرمستم کن*وز عشق خودت نیست کن و هستم کن - از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن* یکباره به بند عشق پا بستم کن. خواجه عبدالله انصاری
از شاعران و مجانین و انقلابیون دوری کنید تا رستگار شوید!خودم
به خاطر ولنتاین: حوصله ی جمع و تفریق ندارم یک ضرب دوستت دارم. piter
در این سالیان سیاه، نه اینکه فقر نبوده، که اتفاقا همواره فقری مهلک به جامعه تحمیل شده، نه اینکه جنگ نبوده که پس از هشتسال جنگ و ویرانی نیز مدام سایهی جنگ چون شمشیر داموکلس بر سر ایران بوده است، سانسور و زورگویی و ناامنی و هزار و یک درد دیگر را نیز میتوان به این سیاهه افزود، اما چیزی هم از جنس همهی اینها و هم فراتر از اینها در کار بوده و هست، چیزی وصفناپذیر، چیزی که برای درکِ درونیِ آن باید یک ایرانی بود. —ایمان آقایاری